Uncategorized

آشنایی با انواع تئوری های احساسات

تئوری‌های عمدهٔ احساسات را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:

♦️ تئوری‌های فیزیولوژیکی:

تئوری‌های فیزیولوژیکی احساسات بیان می‌کنند که واکنش‌های فیزیولوژیکی در بدن مسئول شکل‌گیری احساسات هستند. این تئوری‌ها بر این ایده مبنی هستند که تغییراتی در عضلات، ضربان قلب، تنفس، تعریق و دیگر فعالیت‌های فیزیولوژیکی، نقش اساسی در تجربه و ادراک احساسات دارند.

♦️ تئوری‌های عصبی:

تئوری‌های عصبی احساسات بر این فرضیه مبنی هستند که فعالیت‌های عصبی و فرایندهای نوروشناختی در مغز نقش اساسی در شکل‌گیری، تنظیم و ادراک احساسات دارند. این تئوری‌ها بر پایه مطالعات عصب‌شناسی و نوروساینس در مورد عملکرد مغز و ارتباط آن با رفتارها و احساسات ارائه شده‌اند.

♦️ تئوری‌های شناختی:

تئوری‌های شناختی احساسات بر این فرضیه مبنی هستند که فرایندهای شناختی، افکار و تفسیرات ذهنی نقش اساسی در شکل‌گیری، تجربه و ادراک احساسات دارند. این تئوری‌ها بر پایه روانشناسی شناختی و نظریه‌های تفکر و ارزیابی شناختی در مورد نقش فرایندهای ذهنی در تجربه احساسات ارائه شده‌اند.

دسته بندی انواع تئوری احساسات

دانشمندان همچنین ۶ نظریه اصلی درباره احساسات پیشنهاد کرده‌اند:

🔺 نظریه تکاملی/داروینی:

نظریه تکاملی/داروینی بیان می‌کند که احساسات به دلیل نقش سازگارانه‌ای که ایفا می‌کنند وجود دارند. طبق این نظریه، احساسات به انسان‌ها کمک می‌کنند تا در مواجهه با محیط و شرایط مختلف بهتر عمل کنند و شانس بقا و تولید مثل را افزایش دهند. به عنوان مثال، احساس ترس به فرد کمک می‌کند تا از خطرات فرار کند، و احساس عشق پیوندهای اجتماعی و همکاری را تقویت می‌کند.

🔺 نظریه جیمز-لانگه:

نظریه جیمز-لانگه بیان می‌کند که احساسات به دلیل واکنش‌های فیزیولوژیکی بدن به محرک‌های خارجی به وجود می‌آیند. به عبارت دیگر، ابتدا بدن به یک موقعیت یا محرک پاسخ فیزیکی نشان می‌دهد (مانند افزایش ضربان قلب یا تعریق) و سپس مغز این تغییرات فیزیولوژیکی را تفسیر کرده و به عنوان یک احساس خاص شناسایی می‌کند. به عنوان مثال، فرد ابتدا یک حیوان خطرناک را می‌بیند، سپس بدن واکنش نشان می‌دهد (مانند تپش قلب و لرزش) و در نهایت این واکنش‌های بدنی به صورت احساس ترس تجربه می‌شود.

🔺 نظریه کنون-بارد:

نظریه کنون-بارد بیان می‌کند که افراد به طور همزمان و مستقل از هم واکنش‌های احساسی و فیزیولوژیکی را تجربه می‌کنند. این نظریه برخلاف نظریه جیمز-لانگه، پیشنهاد می‌کند که احساسات و واکنش‌های بدنی به طور همزمان در پاسخ به یک محرک رخ می‌دهند، بدون اینکه یکی از دیگری پیروی کند. به عبارت دیگر، وقتی فرد با یک موقعیت مواجه می‌شود، مغز به طور همزمان یک پاسخ احساسی (مانند ترس یا خوشحالی) و یک پاسخ فیزیولوژیکی (مانند افزایش ضربان قلب یا تعریق) ایجاد می‌کند. این نظریه تأکید می‌کند که این دو پاسخ مستقل از هم هستند و به طور موازی رخ می‌دهند.

🔺 نظریه شاختر-سینگر:

نظریه شاختر-سینگر، که به عنوان نظریه دو عاملی احساس نیز شناخته می‌شود، بیان می‌کند که احساسات نتیجه تعامل بین دو عامل هستند: واکنش‌های فیزیولوژیکی و تفسیر شناختی این واکنش‌ها. به عبارت دیگر، ابتدا یک واکنش فیزیولوژیکی به یک محرک اتفاق می‌افتد (مانند تپش قلب یا تعریق)، و سپس فرد به دنبال سرنخ‌های محیطی و شناختی می‌گردد تا این واکنش فیزیولوژیکی را تفسیر کند و آن را به عنوان یک احساس خاص شناسایی کند.

به عنوان مثال، اگر فردی در یک موقعیت ترسناک قرار بگیرد و ضربان قلبش افزایش یابد، این واکنش فیزیولوژیکی را ممکن است به عنوان ترس تفسیر کند. اما اگر در یک موقعیت هیجان‌انگیز مثل تماشای یک مسابقه ورزشی قرار بگیرد و ضربان قلبش افزایش یابد، این واکنش را ممکن است به عنوان هیجان تفسیر کند. بنابراین، تفسیر شناختی نقش مهمی در تعیین نوع احساس دارد.

🔺 نظریه ارزیابی شناختی/لازاروس:

نظریه ارزیابی شناختی/لازاروس بیان می‌کند که احساسات نتیجه ارزیابی شناختی یا تفسیر ذهنی ما از موقعیت‌ها و رویدادها هستند. طبق این نظریه، ابتدا مغز یک موقعیت را ارزیابی می‌کند و براساس این ارزیابی، واکنش احساسی ایجاد می‌شود. این ارزیابی می‌تواند شامل بررسی اهمیت، تهدید یا چالش بودن موقعیت باشد.

به عبارت دیگر، احساسات ناشی از تفسیر ما از رویدادها و نه خود رویدادها هستند. این فرآیند ارزیابی شناختی می‌تواند خودآگاه یا ناخودآگاه باشد و تأثیر عمده‌ای بر نوع و شدت احساسات ما دارد. برای مثال، اگر فردی یک سگ بزرگ ببیند، ارزیابی شناختی او تعیین می‌کند که آیا این سگ تهدیدآمیز است (احساس ترس) یا دوستانه (احساس خوشحالی).

به طور خلاصه، این نظریه تأکید می‌کند که چگونه درک و تفسیر ما از موقعیت‌ها به شکل‌گیری احساسات ما منجر می‌شود.

🔺 نظریه بازخورد چهره‌ای:

نظریه بازخورد چهره‌ای بیان می‌کند که احساسات مستقیماً با حالت‌های صورت مرتبط هستند. طبق این نظریه، تغییرات در عضلات صورت که به عنوان پاسخ به یک محرک خاص رخ می‌دهند، می‌توانند به شکل‌گیری و تجربه احساسات کمک کنند. به عبارت دیگر، حالت‌های چهره نه تنها نتیجه احساسات هستند، بلکه می‌توانند خود باعث ایجاد یا تقویت احساسات شوند.

برای مثال، اگر شما لبخند بزنید (حتی اگر به صورت مصنوعی باشد)، این عمل می‌تواند باعث شود که شما احساس خوشحالی کنید. یا اگر اخم کنید، ممکن است احساس ناراحتی یا عصبانیت بیشتری داشته باشید. این نظریه نشان می‌دهد که تغییرات فیزیولوژیکی در عضلات صورت می‌توانند به مغز سیگنال دهند و احساسات مربوطه را القا کنند.

بنابراین، حالت‌های چهره نه تنها بیانگر احساسات ما هستند بلکه می‌توانند در شکل‌گیری و تجربه احساسات نیز نقش مهمی ایفا کنند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا